همزاد افغانم، درد تو مرا به درد آورد …

دلم گرفته است …
افسوس که باید دوباره دلنوشته ی دردناک ۵ سال پیشم را تکرار کنم که در همدلی با همزاد افغانم در ایران نوشتم، باز هم حمله به افغان ها در ایران! باز هم خبر دگری از برخورد ضد انسانی برخی هموطنان در ایران با افغانستانی ها، عرق شرم را بر پیشانی کارنامه ی همه ی ایرانیانی که مدعی فرهنگ و تمدن کهن اند نشاند! آن هم از جایی که ایران کهن برخاسته است! از یزد! و آن هم در مقابل کودکان افغان که نباید اجازه مدرسه رفتن را به آنها داد! باور کردنی نیست!
26-03-kabul-004-001
به همراه دوستان عزیز افغانم شهره و هارون در کابل، افغانستان سال ۲۰۰۶
نزدیک به دو سال است که برای ترجمه پناهندگان ایرانی و افغان کار میکنم اما تا حال عمدتا با افغان ها بودم و هر بار که دختران و پسران جوان و زوج های جوان افغان را می بینم که متولد ایران هستند و در ایران بزرگ شدند ولی سواد خواندن و نوشتن حتی فارسی را هم ندارند و در مقابل پرسش من که چرا درس نخواندید، با حجب و خجالت می گویند اجازه ی درس خواندن در ایران نداشتیم و می بایست از شش هفت سالگی کار کنیم که بتونیم زندگی کنیم، تمام وجودم را درد میگیره، وقتی می بینم که که اغلب خانواده ها از ناچاری دختران شان را در بچگی مجبور به ازدواج میکردند چون خرجشان را نداشتند و با وجود فشارها و تحقیرها و عدم حمایت جامعه حتی حاضر نیستند ذره ای شکوه و شکایت از ایران و ایرانی کنند و در مقابل پرسش های من با مهربانی و لبخند می گویند خب همه جا بد و خوب هست، چنان فشاری بهم میاد که نمیتونم مقابل بغضم را بگیرم و اغلب با اشک های بیصدایی که بی اختیار سرازیر می شوند آروم میشم و اغلب زمانی به خودم میام که کارمند مهربان آلمانی موسسه حامی پناهندگان با بسته ی کلینکس به سمتم منو دلداری میده! ولی اون کارمند نمیدونه که دلیل اصلی گریه ی من چیست؟ نمیدونه که من نه تنها برای دردها و سختی هایی که این زنان و مردان افغان در ایران و در طول راه پرخطر داشتند می گریم بلکه برای سقوط هر دو جامعه ایران و افغانستان در طی چهار دهه گذشته می گریم، نمیدونند که من بخاطر سقوط انسانیت در جامعه خودم می گریم که چطور ممکن است به قول رسانه های درون ایران، برخی هموطنان من در حرکتی خودجوش به سمت تنها مدرسه ای که بعد از عمری برای کودکان افغان ساختند حمله کنند و مانع از ورود کودکان برای آموزش شوند؟ من احساس میکنم سالیانیست که سرزمینی که در آن بزرگ شدم را نمی شناسم و بخش قابل توجهی از مردم سرزمین من مسخ شدند! رژیم اسلامی ولایت فقیه در این چهار دهه در نهادینه شدن چند چیز در ایران موفق بود، نژاد پرستی، تبعیض، اختلافات قومی مذهبی و خرافات!
وقتی در رسانه ها می بینم که برای امام حسین که در ۱۴۰۰ سال پیش کشته شد آنچنان خود را به زمین و زمان می زنند و زخمی میکنند و زنجیر می زنند و می گریند، تا جایی که حتی برخی از فرزندان و نوزادان خود هم در این نمایش ارتجاعی عزاداری نمی گذرند و آنها را خنجر به دست و خون آلود راهی میدان میکنند تا بتوانند عمق اندوه خود را بخاطر دین و مذهب به دیگران نشان دهند، وقتی می بینم از نان شب فرزند خود می گیرند تا در مساجد و تکیه ها خرج کنند و یا نذری بدهند، وقتی می بینم خانواده ای کارگر پول درس و مشق بچه اش را ندارد اما باید به زیارت چمکران و امام رضا و امام زاده ها بروند، از خود می پرسم اگر همه ی اینها واقعا بخاطر احساسات مذهبی و دینی که معتقدند برای انسانیت است پس چطور است که به انسان زنده در کنار خود که تازه مسلمان هم هست رحم نمی کنند و حاضرند حتی خانه های حلبی آنها را آتش بزنند؟ کاری که پنج سال پیش شد و برخی افغان ها را آتش زدند! اون زمان وقتی من خبر را خواندم در اوج ناباوری و ناراحتی و همدردی ام با آنها با چشمانی پر از اشک همانند امروز، این چند خط زیر را در وبلاگم نوشتم که در برخی سایت ها خبری هم منتشر شد:
 
به تو ای همزاد افغان من
 
به تو مادر افغان من
به تو پدر افغان من
به تو خواهر افغان من
و به تو برادر افغان من
چند روزیست که به تو می اندیشم
چند روزیست که حسم تو را صدا می کند
و مرا با خود به کوچه های کابل می برد
و به دنبال تو می گردم
اما تو را نمی بینم چون تو به سرزمین من پناه بردی
سرزمینی که من از بودن در آن محرومم
و تو از بودن در آن در عذاب
خبر تو مرا سخت به خود مشغول کرد
و من دل تنگ تو شدم و به سراغ عکس ها رفتم
تا با تو دوباره در کوچه های کابل (به قول خودت) گپ بزنم….
می خواهم به تو از کسانی بگویم که سرزمین مرا غصب کرده اند
و من و میلیون ها من های دیگر از آن گریختند
از کسانی که ثروت را فقیر کردند
و از کسانی که جنگ را ویران کردند
می خواهم به تو از کسانی بگویم که مرا تحقیر کردند
از کسانی که تخم نفرت را کاشتند
از کسانی که جهان را دشمن من کردند
از کسانی که رنگ سیاه را به سرزمین من آوردند
از کسانی که عامل بدبختی را غیر خودی دیدند
از کسانی که به فرزندان خود هم رحم نکردند
از کسانی که آگهی مراسم اعدام پخش کردند
از کسانی جوانان را کشتند و اعدام کردند
از کسانی که زندان کردند و زنجیر کردند
از کسانی که شلاق زدند و سنگ زدند
از کسانی که 9 ساله را به دار آویختند
از کسانی که باعث فرار شش میلیون شدند
به تو همزاد افغان من
 
می خواهم به تو بگویم آنچه توانستند کردند
و حال که مردم را ساکت کرده اند
و زندان ها را پر کرده اند
به جان تو همزاد من افتاده اند
می خواهم به تو بگویم در مملکت من
ساعت به ساعت تجاوز می شود
در زندان و در خیابان و در خانه و کاشانه
ولی هیچکس نیست که اینها را به بحیی بگوید
هیچکس نیست که بگوید تجاوز در ایران از بالاترین آمار جهان ست
هیچکس نیست که که از قاضی بپرسد چند در صد متجاوزین افغانند؟
هیچکس نیست که گروهی را بسیج کند تا شبانه به خانه ی آنها حمله کنند
و زن و بچه را هراسان از خواب بیدار کنند و مقابل چشمانشان همه ی خانه را آتش زنند….. هیچکس نیست تا به قاضی بگوید عامل فقر و بدبختی و دزدی و تجاوز در کشور من افغان نیست
هیچکس نیست به سید الزمان بگوید تجاوز فقط جنسی نیست….
هیچکس نیست تا به او بگوید فقر تجاوز است ….
هیچکس نیست که بگوید بیکاری تجاوز ست….
هیچکس نیست بگوید آموزش نادرست تجاوز است
هیچکس نیست بگوید نبود آزادی و آرامش تجاوز ست
هیچکس نیست …
و تو همزاد افغان من درد تو مرا به درد آورد
وعرق شرم را بر پیشانی ام نشاند
اما میدانم که میدانی میدانم که میدانی من و تو ما هستیم
میدانم که می دانی به تو می اندیشم….
 
اختر ـ کلن 4 ژولای 2012
 
لینک مطلب در وبلاگ خودم 
لینک در وبسایت راه کارگر:
 

سی و سه سال گذشت …

سی و سه سال گذشت …
سی سه سال پیش در چنین روزی، در امردادی داغ، مجبور به ترک سرزمینم شدم، سرزمینی که برای من جایی نداشت و مرا از خود راند … سرزمینم زمانی مرا مجبور به ترک کرد که چهار سال جنگ او را احاطه کرده بود و من با دید جوان خود به سرنوشت او می اندیشدم.  اما قصابان سرزمینم آنچنان تنگ نظر بودند که حتی برای شرکت داواطلبانه ی دختری جوان، در جبهه های جنگ و پرستاری از برادران و خواهرانش جایی نداشتند.  مرا مجبور به ترک دیار کردند  بی آنکه بخواهم. هر سال در این روزها عجیب به یاد خودم و آرزوهایم می افتم که  چه خام و رویایی می اندیشیدم که به زودی با دستی پر برمیگردم به آغوش ایرانم و میخوانم سرود دوباره می سازمت وطن ….
هر سال در سالگرد ترک دیارم وقتی خاطره ای یا مطلبی می نویسم همانند همان روزی که گربه ی ملوس ایرانم را ترک کردم بی اختیار اشک هایم سرازیر می شود … تصاویر آن روزهایم، مقابل چشمانم رژه میروند و دختر جوان کم تجربه ای را می بینم که با دست خالی به افقی دور می نگریست و چقدر بلند پرواز بود، گویی آسمان برای او کم است …دختری جوانی که  برای رسیدن به هدفش باکی از مشکلات نداشت و نمیدانست چه سخت هایی را باید تحمل کند تا بتواند امروز نام خود را اختری از آسمان ایران بنمامد که از افق های دور تلاش میکند تا در حد توان خود نوری بر آسمان میهنش باشد  …
چه زود دیر میشود
و چه دیر میگذرد
زمان از دست رفته
بی آنکه بخواهی
بی آنکه نقشی در توقف و یا کم کردن سرعت آن داشته باشی
میگذرد و میگذرد  و میگذرد
اما بی رحمانه
و به تو نمی اندیشد
که چه جوان بودی وقتی او را ترک کردی
و تنها چیزی که با خود داشتی
اطلسی که گربه ی ملوس ایرانت در آن نقش بسته بود
و تو آن را در میان طپش قلب و نفس هایت حبس کردی
تا وجود او ترا باز بدمد و باز بدمد
به این امید که چیزی طول نخواهد کشید
که خواهی برگشت
و با دستان خود میسازی  و می کاری و می دوزی آنچه که گربه ی ملوس ات از تو بخواهد
میگذرد و میگذرد و میگذرد
بی رحمانه
اما به تو نمی اندیشد
زمان
که چه جوان بودی
و آرزو داشتی که روزی با دست پر و با افتخار
گربه ی ملوست را در آغوش بگیری
میگذرد بی رحمانه
بی آنکه بخواهی
سی و سه سال گذشت
آن روزها گربه ی ملوس ایران
در گیر جنگ با گرگان داخل و خارج بود
و امروز بعد از گذشت سی و سه سال باز هم
قصابان میهن در داخل و خارج
در صدد حمله ی دیگری به گربه ی ملوس ایرانی هستند
و من به جوانان می اندیشم
به دختران جوانی
که همانند من عشق می ورزند به گربه ی ملوس شان
و چه رویاهایی در سر دارند
تا بسازند ایران شان را
و بدوزدند لباس های زیبا و رنگارنگ برای او
تا جهانیان ببینند و هوشیار باشند
تا ببینند و بدانند
فرزندان ایران، جنگ نمی خواهند
آنها عاشق صلح اند
آنها عاشق دوستی اند
آنها قلبشان برای آزادی می طپد
آنها آیین شان مهر است
و هرگز دشمنی را ترویج نکردند و نمیکنند
آنها بارها و بارها به جهانیان نشان دادند
که اگر صلح و دوستی می خواهید
دست یاری به قاصبان سرزمین مان ندهید
تا ما جوانان، زنان، دختران دلیر ایران
نشان دهیم
که می توانیم سهمی بسزا در ساختن جهانی
پر از عشق، پر از مهر، پر از زندگی داشته باشیم
……..
اختر / دوم امرداد ۱۳۹۶ / کلن
ژوئن ۲۰۱۷

دستگیری یاشار پارسا٬ پناهنده سیاسی ساکن بریتانیا در ایتالیا

روز دوشنبه ۱۸ مرداد دفتر شورای ملی ایران از دستگیری دبیر اجرایی خود یاشار پارسا خبر داد. یاشار پارسا (مهدی خسروی) ۳۷ ساله از سال ۲۰۰۹ پناهنده سیاسی ساکن بریتانیاست. بر اساس اطلاعیه دفتر شورای ملی٬ یاشار پارسا در سفری به ایتالیا در محل سکونت خود دستگیر شده و دلیل آن بر اساس آنچه در وب‌سایت پلیس…

منبع: دستگیری یاشار پارسا٬ پناهنده سیاسی ساکن بریتانیا در ایتالیا

شهاب حسینی و فرهنگ حسینی!

شهاب حسینی و فرهنگ حسینی!
شهاب حسینی نمونه ی بارز و بسیار خوب فرهنگ حسینی حاکم بر قشری از هنرمندان و مردم ما!
شهاب حسینی ۴
این روزا زیاد فرصت نکردم در دنیای مجازی به دنبال اتفاقات و جنجال های خبری باشم ولی سخنان گهر بار شهاب حسینی چنان همه را مجذوب کرده که نمیشه به راحتی ازش گذشت!
وقتی شهاب حسینی جایزه برد نمیدونم چرا نمی تونستم در مورد جایزه گرفتنش چیزی بنویسم با اینکه من همیشه از اینکه هموطنانم در جهان جایزه ای بگیرند و یا جایگاهی پیدا کنند خیلی خوشحال میشم و احساس بسیار قشنگی بهم دست میده ولی این بار نمیدونم چرا هیچ حس خوبی نداشتم اما این حس را نسبت به ترانه علیدوستی نداشتم. به هر حال برم سر اصل مطلب …
16-5-21-1717192
Image processed by CodeCarvings Piczard ### FREE Community Edition ### on 2016-05-21 12:47:19Z | http://piczard.com | http://codecarvings.comr»ÿµüWê™
شهاب حسینی یکی از بازیگران پر حاشیه سینمای ایران که بعد از جنبش اعتراضی انتخابات ۸۸ به همراه چند هنرمند دیگر به دست بوسی خامنه ای رفت و مشتی بر دهان دیگر هنرمندان معترض آزادیخواهی زد که فقط برای دفاع از رای شان همان موقع دستگیر و زندان و یا مخفی و فراری بودند! او  از اینکه نقش یک سردار سپاه را در یک فیلم داشت بسیار مفتخر بود. او در یک برنامه ی تلویزیونی گفت که  بزرگترین آرزوی او قبل از مرگ ساختن فیلم امام حسین است.
شهاب حسینی ۲
 اگه خیلی خوش بین باشیم میگیم خب اینا رو میذاریم به حساب اعتقادات شخصی اش و اصلا برای خوش رقصی برای رژیم نیست ! ولی وقتی یه هنرمندی مثل شهاب که اینقدر در جامعه محبوب و معروف است در خارج از ایران چیزی میگه که ما مردم و جهانیان خوشمون بیاد و جایزه ی بین المللی اش را به ما مردم تقدیم می کنه و بعد در درون ایران جایزه را پس می گیره و میگه به امام جمکران هدیه کردم و چیزی میگه که حاکمین خوششون بیاد، دیگه نمیشه اینو به حساب اعتقادات شخصی گذاشت بلکه این دیگه میشه نهایت حیله گری و پستی و نزول یک هنرمند فرصت طلب که برای منافع و موقعیت خود دست به هرکاری میزنه و نباید به راحتی ازش گذشت تا حداقل بشه مقابل این فرهنگ پلید و کثیف جمکرانی عده ای که برای منافع خود جامعه را به ابتذال کشیدند و مردم را قهقرا بردند، گرفت!

ahahab-1-02

حالا شهاب عزیز وقتی جایزه بهترین بازیگر را در جشنواره کن برد، بر روی سکوی جشنواره ی بین المللی کن که چشم جهان از زاویه ی هزاران دوربین و خبرنگار اونو تماشا می کرد، رفت و گفت: من جایزه ام را به مردم میهنم تقدیم می کنم! جمله ای بسیار روشنفکرانه و مردمی! اوووووه چه غوغایی به پا شد! ایرانیان با فرهنگ از درون و بیرون دنیای مجازی را کر و کور کردند و نوشتند به کوری چشم اونایی که می گفتند شهاب با حاکمیته، شهاب نشون داد که ارزشش رو داره، اونایی که می گفتید شهاب با رژیمه الان کجایید و یا شهاب اشک منو در آوردی، شهاب مرسی که جایزه ات را به من دادی، شهاب من هنگام حرف زدنت فقط اشک ریختم و به تو و به ایرانی بودن افتخار کردم و تو جایزه ات را به ما ملت دادی و یا تو بهترینی تو افتخاری تو خدایی و …. از این نوع افتخارات و خیلی بیشتر فدایت شوم ها ….
حالا من فقط نگران این هموطنان عزیزی هستم که چقدر زود خوشحالی رو ازشون گرفت و گفت من این جایزه را به امام جمکران تقدیم می کنم!
شاید این موضوع یه کم توجه این تیپ هموطنان  را به  عملکرد هنرمندانشون بیشتر جلب کنه که اینقدر به راحتی قهرمان نسازند از کسانی که به سادگی آب خوردن آنها را برای منافع خود می فروشند! کسانی که  اگه جامعه شون رو آب ببره اونا رو خواب می بره!

به یاد لورا برانیگن، قدرت عشق

به یاد لورا برانیگن، قدرت عشق
در چنین روزهایی در ماه مای بود که همسرم سی دی لورا برانیگان را به من هدیه داد. از اون روزها نزدیک به سه دهه میگذره …
با اینکه اون زمان من لورا برانیگن را نمی شناختم ولی خیلی زود به صدایش علاقه مند شدم و ترانه هایش در اون روزها در کنار دو سه کاستی که از ایران به همراه خود داشتم یار و همدم روزهای تنهایی من شدند.
در آن روزها هیچوقت تصور نمی کردم که روزی در فرای مرزهای میهنم صدایی یا تصویری برای من به نوستالوژی تبدیل شود. اما سال ها بعد شنیدن صدای لورا برانیگن برای من به نوستالوژی در زندگی ام تبدیل شد و هر گاه صدای او را در هر جایی می شنیدم روزهای آشنایی با همسرم و همه ی احساساتی که در اون روزها داشتم از شادی و غم برایم تداعی میشد. روزهای تنهایی غریبی که دور از خانواده و شهر و دیارم بودم …

امروز اتفاقی در دنیای مجازی به ویدیو این آهنگ برخوردم، ضمن تداعی دوباره خاطراتم خواستم یادی از این هنرمند برجسته کرده باشم. یادش زنده باد

قدرت عشق: لورا برانیگن

لورا برانیگن متاسفانه در سن ۵۲ سالگی، آگوست ۲۰۰۴ در خانه ی خود در جزیره لانگ آیلند بر اثر عارضه ای مغزی در گذشت اما یادگارهای بیشماری از خود به جا گذاشت…
چه زیبا گفت فروغ فرخزاد: تنها صداست که می ماند … یاد هر دو هنرمند زنده باد!

خانه ی صادق هدایت به زباله دان تبدیل شد!

به یزدان که گر ما خرد داشتیم، کجا این سرانجام بد داشتیم!
خانه هدایت را به زباله دان تبدیل کردند!

صادق هدایت در همین خانه
صادق هدایت در حیاط همین خانه که در آن بزرگ شد

قابل توجه ایرانیانی که دارای فرهنگ هفت هزار ساله اند!
هموطنان!
خانه ی صادق هدایت نویسنده ی نادر معاصر ما به زباله دان بیمارستان دانشگاه تبدیل شده است! خانه ای که صادق هدایت در آن بزرگ شد و میتواند به موزه ای برای خدمت به فرهنگ و هنر و ادبیات تبدیل شود به زباله دان یک بیمارستان تبدیل شده! اگر ذره ای و به اندازه ی یک جو علاقه و احساس و عشق به فرهنگ و ادبیات خود داریم تلاش کنیم تا خانه ی هدایت یکی از برجسته ترین نویسندگان معاصرمان را نجات دهیم!
عکس های خانه ای که هدایت در آن بزرگ شده را نگاه می کنم و دلم میگیره و شرمم میشه که چه بی احترامی هایی که به سرمایه های ادبی و فرهنگی ما نمیشه و ما سکوت اختیار می کنیم! درد آور اینه که این خانه در سال ۱۳۷۸ هم به ثبت آثار ملی رسیده ولی آن را در اختیار بیمارستان دانشگاه گذاشتند که آنها هم آنرا به زباله دان تبدیل کردند! واقعا این سکوت ما ایرانی ها شرم آوره! شرم آوره که هر روز شاهد نابودی آثار و ارزش های ملی و فرهنگی مان هستیم و هیچی را ارج نمی گذاریم و بعد هم ادعای فرهنگ هفت هزار ساله داریم!
در غرب خانه ی نویسندگان و هنرمندان به موزه تبدیل میشود و هر روز صدها و هزاران نفر از آنها بازدید می کنند و آثار و یادگارهای تاریخی و فرهنگی خریداری می کنند که کمک بزرگی به رشد و اشاعه فرهنگ آنهاست و ما هر روز داشته های خود را هم نابود می کنیم!

چه خوب گفت صادق هدایت که «انسان ظالم ترین و فاسد ترین حیوانات است!»

Diese Diashow benötigt JavaScript.


لطفا به صفحه ی رسمی نجات خانه هدایت بروید و از تلاش برادر زاده ی هدایت حمایت کنید! لینک پیج را در زیر می بینید:
https://www.facebook.com/sadegh.hedayat.house/timeline

ننگ و نفرت بر جهل و نادانی که اساس بدبختی و ذلت ملتی ست!

به اطلاعیه ای که از طرف صفحه ی رسمی نجات خانه که ظاهرا توسط برادر زاده ی زنده یاد صادق هدایت پیگیری می شود توجه کنید و برای نجات خانه ی هدایت که یک میراث فرهنگی ست و به ثبت آثار ملی هم رسیده کمک کنید! امضا و یا با تلفن و ایمیل داده شده تماس بگیرید.

اطلاعیه پیج رسمی نجات خانه ی هدایت:
همیاری کنیم
دوستان و علاقمندان به صادق هدایت
همانطور که ملاحظه می کنید خانه پدری صادق هدایت که از قضا از ساختمان های قدیمی زمان قاجاریه و دارای شماره ثبت ملی 2491 مورخ 26 آبان 1378 نیز می باشد از بدعهدی روزگار افتاده در زندان بیمارستان دکتر امیر اعلم که آن را تبدیل به نوعی زباله دانی کرده است .از کلیه کسانی که صادق هدایت را دوست دارند و به حفظ میراث فرهنگی این مملکت ارج می نهند تقاضا داریم به هر ترتیبی که امکان دارد ما را یاری دهند شاید بتوانیم خانه پدری یکی از مشهورترین نویسندگان معاصر ایران را از زباله ها نجات بدهیم.
تلفن صبح ها 22556607 , ایمیل jahanhedayat@yahoo.com

در آستانه ی ۱۰۸مین سالگرد کشف نفت در ایران، مسجدسلیمان

قابل توجه دوستان و علاقه مندان در کلن:
روز ۵ خرداد (۲۵ مای) مصادف با ۱۰۸ مین سالگرد اولین چاه نفت در شهرم مسجدسلیمان که نه تنها اولین چاه نفت ایران بلکه اولین چاه نفت خاورمیانه نیز بود. این رویداد نه تنها اتفاق مهمی در تاریخ سیاسی اجتماعی اقتصادی ایران بلکه در جهان بود.
من به عنوان یک مسجدسلیمانی که با نفت بزرگ شدم و  بوی آن را هنوز در مشامم حس می کنم و خاطرات کودکی ام با بازی بر روی دکل های نفت و لوله های نفت شکل گرفت تصمیم دارم که در این روز تاریخی، یعنی چهارشنبه ۲۵ مای که مصادف با ۵ خرداد ۱۳۹۵ است از همه ی دوستان علاقه مند دعوت کنم در کافه ی زنده یاد بیژن جمع شویم تا ضمن دیدار و گپ و گفتگو یادی از این روز تاریخی میهن مان که سرنوشت جهان را هم تغیر داد کرده باشیم.

1092
عکسی از فوران اولین چاه نفت در مسجدسلیمان


ضمنا برای علاقه مندان عکس های قدیمی از کشف نفت در مسجدسلیمان و زندگی و کار کارکنان شرکت نفت در خوزستان را به وسیله ی لپ تاپ نمایش خواهم داد. این عکس ها را با دردسرها و نامه نگاری های فراوان به بریتیش پترولیوم انگلیس توانستم برای همایش یک صد سالگی نفت در کلن بگیرم.

لینک سخنرانی من و گزارش های مربوط به همایش صد سالگی کشف نفت در شهرم مسجدسلیمان( به همراه عکس)  که در دانشگاه کلن برگزار کرده بودم:

سخنرانی من در افتتاحیه همایش صد سالگی نفت در دانشگاه کلن

گزارش رادیو زمانه

گزارش دویچه وله

گزارش در گویا نیوز

گزارش جواد طالعی در روزنامه شهروند


اینجا عکس هایی از همایش صد سالگی نفت
https://www.facebook.com/akhtarghasemiI/media_set…


از ساعت ۶ بعداز ظهر در کافه بیژن (کافه لیبرسو) منتظر شما دوستان علاقه مند هستم و از دیدارتون خیلی خوشحال خواهم شد.
آدرس:
http://www.cafelibresso.de/
به امید دیدار
اختر قاسمی

 

فروزان هنرپیشه و دوبلور معروف سینمای پیش از انقلاب درگذشت …

فروزان هنرپیشه و دوبلور معروف سینمای پیش از انقلاب درگذشت …
یک به یک همه ی ستارگانی که نوجوانی و جوانی ما با صدا و تصویر آنها شکل گرفت می روند و خاطرات ما را با خود می برند ..
foroozan 2
فروزان با نام اصلی «پروین خیر بخش» از پرکارترین و زیباترین هنرپیشه های سینمای ایران روز گذشته در ایران درگذشت. او در سال ۱۳۱۶ در بندرانزلی متولد شد و از سال ۱۳۴۱ به عنوان دوبلور و گوینده به دنیای هنر و سینما راه رفت. فروزان حضور پررنگی در سینمای ایران داشت و از گرون ترین هنرپیشه های زن بود. او به هنرپیشه ی فیلم های «فیلم فارسی» شهرت داشت گرچه در فیلم های موج نو همچون دایره مینا هم نقش بازی کرد و با کارگرانان روشنفکر وقت همچون علی حاتمی و فریدون گله همکاری داشت. فروزان دو بار جایزه بهترین بازیگر سینما را در جشنواره سپاس دریافت کرد …
ماندگارترین و به یاد ماندنی ترین بازی او در فیلم « گنج قارون » بود که او را به شهرت رساند!
foroozan3
همین دو روز پیش بود که قهرمان نوجوانی مان همایون بهزادی رفت و الان هم یکی از محبوب ترین و زیباترین هنرپیشه سینمای ایران رفت … هر وقت یکی از هنرمندان یا قهرمانان ورزشی قدیمی میره خیلی دلم میگیره و وقتی به زندگی شون و برخوردی که باهاشون شد فکر می کنم بغض عجیبی می گیرم. خیلی از این ها در اوج شهرت و موفقیت و محبوبیت خانه نشین شدند و مطمئنن آرزو داشتند که یک بار دیگر صحنه را ببینند و در کنار مردم باشند. اغلب شون بعد از انقلاب یا مجبور به فرار شدند و یا برخی بعد از زندان و بازجویی های فراوان خانه نشین شدند، اموالشان مصادره شد و اغلب طوری با آنها رفتار شد که حتی برخی جرئت دفاع از گذشته ی خود نداشتند. همانند فروزان که تا آخر عمر نه حاضر به مصاحبه شد و نه آنچنان در جمع ها حضور داشت. …
امیدوارم که حداقل مردم و هنرمندان سینما بتونند در مراسم خاکسپاری اش شرکت کنند که مراسم با شکوهی به یادش برگزار شود …
یادش زنده و جاودان باد …
548524_638

کلمه ی « شراب» در کتاب های ایران ممنوع است حتی اگر در زشت شمردن آن باشد!

کلمه ی « شراب» در کتاب های ایران ممنوع است حتی اگر در رد و زشت شمردن آن باشد!

همه ی ما به نوعی در نابودی این سرزمین و فرهنگش سهیمیم!
امروز وقتی تیتر این خبر رو خوندم از ناراحتی و حرصی که از این وضعیت داشتم نمی تونستم متن کامل خبر را بخونم و فقط به این فکر می کردم که چطور این مسلمانان ضد فرهنگ و تمدن کمر به نابودی فرهنگ و هنر و جامعه بستند و گام به گام هر روز یک تصمیم می گیرند و ما هم نظاره گر و فکر می کنیم که ما با سکوت مون همدست با آنها در سرنوشت شومی که برای فرزندان و میهن مون رقم خورده نیستیم. به نظر من تک تک ما ایرانی ها باید محاکمه و مجازات شویم نه فقط مسئولین رژیم! همه ی ما به نوعی در نابودی این سرزمین و فرهنگش سهیمیم! یکی کمتر یکی بیشتر!

wine-2-1024x576
یاد خاطره ای افتادم. یادمه حدودای دو دهه پیش، هر بار که متوجه یکی از قوانین وحشتناک و نابرابر و عقب مانده ی جمهوری اسلامی می شدم شوکی بهم دست میداد که چطور ممکنه امروز در پایان قرن بیستم قوانینی همچون قوانین مجازات اسلامی در ایران وجود داشته باشه؟ (مثل دست و پا قطع کردن، چشم در آوردن، سنگسار، نابرابری حتی قتل زن و مرد ونابرابری دیه زن و مرد، … کلا قوانین وحشتناکی که همه تون بهتر از من میدونید)
برام عجیب بود که چگونه این قوانین تصویب میشدند و در جامعه هم هیچ عکس العملی نشان داده نمیشد! روزی از یک دوستی که زندان سیاسی زمان شاه بود و جز یکی از گروه های چپ بعد از انقلاب بود پرسیدم شماها کجا بودید وقتی این قوانین تصویب می شد ماها که در آن زمان هنوز سن و سالی برای تشخیص نداشتیم اما شما چی؟ پرسیدم کجا بودند این همه روشنفکران و تحصیل کردگان و میهن دوستان وقتی حتی قانون اساسی خود جمهوری اسلامی یکی یکی به اختیارات رهبری اضافه کرد و مجلس را از ملی به اسلامی تبدیل کرد و ولایت را مطلقه کرد و قوانین را یک به یک اسلامی تر و ضدبشری تر کرد؟ می پرسیدم چطور ممکنه در جامعه ما قوانین مجازات اسلامی را برای تصویب به مجلس بفرستند و راحت هم تصویب بشه و کسی در جامعه اعتراض نکنه؟
دوستم که همینطور به من زل زده بود سرش رو انداخت پایین و گفت ماها سرگرم درگیرهای با خودمون بودیم و اونا هم راحت هر چی خواستند انجام دادند!
گفتم خوبه که حداقل تو این صداقت را داری و میگی!

گرچه امروز که خودم می بینم چظور مدام قوانینی درجهت فشار بیشتر بر مردم و نابودی فرهنگ و هنر تصویب می کنند و هیچکس رو هم ککی نمی گزه متوجه شدم که سوالم از دوستم بیمورد بود! „frown“-Emoticon
مطمئنم که بخشی از جامعه ممکنه که اصلا به چنین اتفاقاتی توجه نکنند برخی هم بگند ای بابا جان انسان ها در خطره ما بیاییم به این چیزا اعتراض کنیم؟
کسی که میدونه ادبیات هویت فرهنگی اش است مطمئنم از چنین قوانینی همانند یک کشتار شوک میشه چون میدونه که ادبیات پهنه ای گسترده داره و گاهی حتی کلمات در مقابل ادبیات کم میاد و اگر کلماتی چون انگور و شراب که به نوعی « جان» ادبیات و شعر کلاسیک ما هستند را از ادبیاتمان بگیریم چه ضربه ای به آن وارد میشود …

به یاد بیژن در نخستین سالگرد وداع با او

یک سال گذشت …

در نخستین سالگرد در گذشت بیژن دادگری

ده ها تن از دوستان بیژن امروز در نخستین سالگرد نبود او بر مزارش گرد هم آمدند تا به یاد او بار دیگر سپاسگزار و قدردان تلاش و کوشش اش برای هم میهنانش باشند.  ابتدا همه ساعت ۳ بعد از ظهر در مقابل سالن عزاداری قبرستان ملاتن گرد هم جمع شدند و بعد از ساعتی برمزارش، همه ی شرکت کنندگان به دعوت پدر و مادر بیژن در کافه ای که بیژن از خود به یادگار گذاشته حضور به هم رساندند. پدر و مادر بیژن متاسفانه خود به دلیل بیماری نتوانستند از امریکا به آلمان سفر کنند و همه جای خالی آنها را در مراسم احساس می کردند.

دیدن سنگ قبر بیژن با نقشه ی گربه ی «ایران خانوم» بیژن که روزی چندین بار نام اش را بر زبان می آورد و با عشق به او زنده بود و همچنین جنب و جوش نوه ی شیرین زبان خردسالش بر مزار خیلی دردناک بود.

درست یک سال پیش ۱۸ ژانویه بود که خبر درگذشت بیژن همه ی ایرانیان کلن را به سوگ نشاند. در این یک سال در باره ی بیژن و خصوصیات خوب انسانی اش بارها و بارها از طرف دوستان و دیگر هم میهنان به اشکال مختلف گفته شد اما هر بار احساس می کنم که کم گفتیم و  باز هم باید گفت و گفت تا شاید کاراکتر او سرمشقی برای ما ایرانی های مهاجر و تبعیدی باشد که بیش از نیم قرن از میهن خود دور بود ولی هرگز عشق به مردم و سرزمینش را فراموش نکرد و دهه ها سال برای برقراری صلح و دوستی و برابری برای میهنش تلاش کرد.  بیژن هر آنچه که برخی در شعار اعتقاد داشتند در عمل نشان داد. او نمونه ی بارزی برای یک فرد آزادیخواه و دمکرات بود که از هر قشر و افکار و عقیده ای با او دوست بودند و در کمک به انسان ها و هم میهن خود از هیچ چیز کوتاهی نمیکرد.

نزدیک به چهار دهه مدیر و مسئول یکی از کافه های روشنفکری مرکز شهر کلن که با سلیقه ی خود چه زیبا با آلات موسیقی ایرانی و هندی و غربی آراسته بود. کافه ای که همه ی ایرانیان کلن معتقدند به «وطن» آنها تبدیل شده بود. محل تجمع گروه ها و افراد مختلف با گرایشات متفاوت چپ و راست …

گرچه به دلیل کارش نمی توانست همیشه در همه ی برنامه های فرهنگی و سیاسی شرکت کند اما  از هیچ چیز بی اطلاع نبود و نه تنها اخبار جهان و ایران بلکه اخبار ایرانیان در شهر را هم اغلب داشت.

دوست و همدمی که صادقانه با تو گفتگو میکرد و بر اساس تجارب و دانایی اش همیشه راهنمایی میکرد.

چقدر از او آموختم و چه صادقانه مشوقم در عرصه ی کار رسانه ای ام بود. نبود بیژن برای من خیلی ملموس و درد آوره و به همین دلیل هم در این یک سال رفتن به میدان مرکزی شهر که کافه ی بیژن در آنجا بود برایم عذاب آور است. به جز دیدارها و قرارهای با دوستان در کافه هر وقت برای خرید به مرکز شهر میرفتم همیشه به او هم سری میزدم و با اشتیاق برای یک نوشیدنی و گپی با بیژن به آنجا میرفتم. در این یک سال گذشته بارها بی اختیار به سمت کافه میرفتم ولی بین راه متوجه میشدم که بیژن نیست ….

امشب وقتی در کافه بودیم نوه ی چهار ساله ی بیژن عکس بیژن را که روی میزی به همراه دو عشق بیژن یعنی پرچم  سه رنگ شیر و خورشید نشان و عکس مصدق  تزیین شده بود به من نشان داد و  به آلمانی گفت این پدر بزرگ من بیژن است. گفتم بله میدونم که چه پدر بزرگ خوبی داشتی. و بعد عکس مصدق را نشان داد و گفت و این هم دوست پدر بزرگم است … حسی توام با خنده و گریه به من دست داد ولی در مقابل کودک فقط خندیدم و گفتم پدر بزرگت چه دوست خوبی داشت …

یاد هر دو زنده باد و راهشان پایدار

اختر، ۱۷ ژانویه ۲۰۱۶، کلن

پ. ن:

به سهم خودم از دوستان بیژن آقایان حسین بهروز و مجید کریمی بخاطر زحمات و تلاش شان برای مراسم بیژن سپاسگزارم.

برای دیدن عکس ها به شکل بزرگ لطفا به روی یکی از عکس ها کلیک کنید و بعد با فلش سمت راست ادامه دهید.

این هم لینک مطلبی که چهار سال پیش در باره ی بیژن و کافه اش نوشته بودم.