سی و سه سال گذشت …
دستگیری یاشار پارسا٬ پناهنده سیاسی ساکن بریتانیا در ایتالیا
روز دوشنبه ۱۸ مرداد دفتر شورای ملی ایران از دستگیری دبیر اجرایی خود یاشار پارسا خبر داد. یاشار پارسا (مهدی خسروی) ۳۷ ساله از سال ۲۰۰۹ پناهنده سیاسی ساکن بریتانیاست. بر اساس اطلاعیه دفتر شورای ملی٬ یاشار پارسا در سفری به ایتالیا در محل سکونت خود دستگیر شده و دلیل آن بر اساس آنچه در وبسایت پلیس…
منبع: دستگیری یاشار پارسا٬ پناهنده سیاسی ساکن بریتانیا در ایتالیا
شهاب حسینی و فرهنگ حسینی!
به یاد لورا برانیگن، قدرت عشق
به یاد لورا برانیگن، قدرت عشق
در چنین روزهایی در ماه مای بود که همسرم سی دی لورا برانیگان را به من هدیه داد. از اون روزها نزدیک به سه دهه میگذره …
با اینکه اون زمان من لورا برانیگن را نمی شناختم ولی خیلی زود به صدایش علاقه مند شدم و ترانه هایش در اون روزها در کنار دو سه کاستی که از ایران به همراه خود داشتم یار و همدم روزهای تنهایی من شدند.
در آن روزها هیچوقت تصور نمی کردم که روزی در فرای مرزهای میهنم صدایی یا تصویری برای من به نوستالوژی تبدیل شود. اما سال ها بعد شنیدن صدای لورا برانیگن برای من به نوستالوژی در زندگی ام تبدیل شد و هر گاه صدای او را در هر جایی می شنیدم روزهای آشنایی با همسرم و همه ی احساساتی که در اون روزها داشتم از شادی و غم برایم تداعی میشد. روزهای تنهایی غریبی که دور از خانواده و شهر و دیارم بودم …
امروز اتفاقی در دنیای مجازی به ویدیو این آهنگ برخوردم، ضمن تداعی دوباره خاطراتم خواستم یادی از این هنرمند برجسته کرده باشم. یادش زنده باد
لورا برانیگن متاسفانه در سن ۵۲ سالگی، آگوست ۲۰۰۴ در خانه ی خود در جزیره لانگ آیلند بر اثر عارضه ای مغزی در گذشت اما یادگارهای بیشماری از خود به جا گذاشت…
چه زیبا گفت فروغ فرخزاد: تنها صداست که می ماند … یاد هر دو هنرمند زنده باد!
خانه ی صادق هدایت به زباله دان تبدیل شد!
به یزدان که گر ما خرد داشتیم، کجا این سرانجام بد داشتیم!
خانه هدایت را به زباله دان تبدیل کردند!
قابل توجه ایرانیانی که دارای فرهنگ هفت هزار ساله اند!
هموطنان!
خانه ی صادق هدایت نویسنده ی نادر معاصر ما به زباله دان بیمارستان دانشگاه تبدیل شده است! خانه ای که صادق هدایت در آن بزرگ شد و میتواند به موزه ای برای خدمت به فرهنگ و هنر و ادبیات تبدیل شود به زباله دان یک بیمارستان تبدیل شده! اگر ذره ای و به اندازه ی یک جو علاقه و احساس و عشق به فرهنگ و ادبیات خود داریم تلاش کنیم تا خانه ی هدایت یکی از برجسته ترین نویسندگان معاصرمان را نجات دهیم!
عکس های خانه ای که هدایت در آن بزرگ شده را نگاه می کنم و دلم میگیره و شرمم میشه که چه بی احترامی هایی که به سرمایه های ادبی و فرهنگی ما نمیشه و ما سکوت اختیار می کنیم! درد آور اینه که این خانه در سال ۱۳۷۸ هم به ثبت آثار ملی رسیده ولی آن را در اختیار بیمارستان دانشگاه گذاشتند که آنها هم آنرا به زباله دان تبدیل کردند! واقعا این سکوت ما ایرانی ها شرم آوره! شرم آوره که هر روز شاهد نابودی آثار و ارزش های ملی و فرهنگی مان هستیم و هیچی را ارج نمی گذاریم و بعد هم ادعای فرهنگ هفت هزار ساله داریم!
در غرب خانه ی نویسندگان و هنرمندان به موزه تبدیل میشود و هر روز صدها و هزاران نفر از آنها بازدید می کنند و آثار و یادگارهای تاریخی و فرهنگی خریداری می کنند که کمک بزرگی به رشد و اشاعه فرهنگ آنهاست و ما هر روز داشته های خود را هم نابود می کنیم!
چه خوب گفت صادق هدایت که «انسان ظالم ترین و فاسد ترین حیوانات است!»
لطفا به صفحه ی رسمی نجات خانه هدایت بروید و از تلاش برادر زاده ی هدایت حمایت کنید! لینک پیج را در زیر می بینید:
https://www.facebook.com/sadegh.hedayat.house/timeline
ننگ و نفرت بر جهل و نادانی که اساس بدبختی و ذلت ملتی ست!
به اطلاعیه ای که از طرف صفحه ی رسمی نجات خانه که ظاهرا توسط برادر زاده ی زنده یاد صادق هدایت پیگیری می شود توجه کنید و برای نجات خانه ی هدایت که یک میراث فرهنگی ست و به ثبت آثار ملی هم رسیده کمک کنید! امضا و یا با تلفن و ایمیل داده شده تماس بگیرید.
اطلاعیه پیج رسمی نجات خانه ی هدایت:
همیاری کنیم
دوستان و علاقمندان به صادق هدایت
همانطور که ملاحظه می کنید خانه پدری صادق هدایت که از قضا از ساختمان های قدیمی زمان قاجاریه و دارای شماره ثبت ملی 2491 مورخ 26 آبان 1378 نیز می باشد از بدعهدی روزگار افتاده در زندان بیمارستان دکتر امیر اعلم که آن را تبدیل به نوعی زباله دانی کرده است .از کلیه کسانی که صادق هدایت را دوست دارند و به حفظ میراث فرهنگی این مملکت ارج می نهند تقاضا داریم به هر ترتیبی که امکان دارد ما را یاری دهند شاید بتوانیم خانه پدری یکی از مشهورترین نویسندگان معاصر ایران را از زباله ها نجات بدهیم.
تلفن صبح ها 22556607 , ایمیل jahanhedayat@yahoo.com
در آستانه ی ۱۰۸مین سالگرد کشف نفت در ایران، مسجدسلیمان
قابل توجه دوستان و علاقه مندان در کلن:
روز ۵ خرداد (۲۵ مای) مصادف با ۱۰۸ مین سالگرد اولین چاه نفت در شهرم مسجدسلیمان که نه تنها اولین چاه نفت ایران بلکه اولین چاه نفت خاورمیانه نیز بود. این رویداد نه تنها اتفاق مهمی در تاریخ سیاسی اجتماعی اقتصادی ایران بلکه در جهان بود.
من به عنوان یک مسجدسلیمانی که با نفت بزرگ شدم و بوی آن را هنوز در مشامم حس می کنم و خاطرات کودکی ام با بازی بر روی دکل های نفت و لوله های نفت شکل گرفت تصمیم دارم که در این روز تاریخی، یعنی چهارشنبه ۲۵ مای که مصادف با ۵ خرداد ۱۳۹۵ است از همه ی دوستان علاقه مند دعوت کنم در کافه ی زنده یاد بیژن جمع شویم تا ضمن دیدار و گپ و گفتگو یادی از این روز تاریخی میهن مان که سرنوشت جهان را هم تغیر داد کرده باشیم.
ضمنا برای علاقه مندان عکس های قدیمی از کشف نفت در مسجدسلیمان و زندگی و کار کارکنان شرکت نفت در خوزستان را به وسیله ی لپ تاپ نمایش خواهم داد. این عکس ها را با دردسرها و نامه نگاری های فراوان به بریتیش پترولیوم انگلیس توانستم برای همایش یک صد سالگی نفت در کلن بگیرم.
لینک سخنرانی من و گزارش های مربوط به همایش صد سالگی کشف نفت در شهرم مسجدسلیمان( به همراه عکس) که در دانشگاه کلن برگزار کرده بودم:
سخنرانی من در افتتاحیه همایش صد سالگی نفت در دانشگاه کلن
گزارش جواد طالعی در روزنامه شهروند
اینجا عکس هایی از همایش صد سالگی نفت
https://www.facebook.com/akhtarghasemiI/media_set…
از ساعت ۶ بعداز ظهر در کافه بیژن (کافه لیبرسو) منتظر شما دوستان علاقه مند هستم و از دیدارتون خیلی خوشحال خواهم شد.
آدرس:
http://www.cafelibresso.de/
به امید دیدار
اختر قاسمی
فروزان هنرپیشه و دوبلور معروف سینمای پیش از انقلاب درگذشت …
کلمه ی « شراب» در کتاب های ایران ممنوع است حتی اگر در زشت شمردن آن باشد!
کلمه ی « شراب» در کتاب های ایران ممنوع است حتی اگر در رد و زشت شمردن آن باشد!
همه ی ما به نوعی در نابودی این سرزمین و فرهنگش سهیمیم!
امروز وقتی تیتر این خبر رو خوندم از ناراحتی و حرصی که از این وضعیت داشتم نمی تونستم متن کامل خبر را بخونم و فقط به این فکر می کردم که چطور این مسلمانان ضد فرهنگ و تمدن کمر به نابودی فرهنگ و هنر و جامعه بستند و گام به گام هر روز یک تصمیم می گیرند و ما هم نظاره گر و فکر می کنیم که ما با سکوت مون همدست با آنها در سرنوشت شومی که برای فرزندان و میهن مون رقم خورده نیستیم. به نظر من تک تک ما ایرانی ها باید محاکمه و مجازات شویم نه فقط مسئولین رژیم! همه ی ما به نوعی در نابودی این سرزمین و فرهنگش سهیمیم! یکی کمتر یکی بیشتر!
یاد خاطره ای افتادم. یادمه حدودای دو دهه پیش، هر بار که متوجه یکی از قوانین وحشتناک و نابرابر و عقب مانده ی جمهوری اسلامی می شدم شوکی بهم دست میداد که چطور ممکنه امروز در پایان قرن بیستم قوانینی همچون قوانین مجازات اسلامی در ایران وجود داشته باشه؟ (مثل دست و پا قطع کردن، چشم در آوردن، سنگسار، نابرابری حتی قتل زن و مرد ونابرابری دیه زن و مرد، … کلا قوانین وحشتناکی که همه تون بهتر از من میدونید)
برام عجیب بود که چگونه این قوانین تصویب میشدند و در جامعه هم هیچ عکس العملی نشان داده نمیشد! روزی از یک دوستی که زندان سیاسی زمان شاه بود و جز یکی از گروه های چپ بعد از انقلاب بود پرسیدم شماها کجا بودید وقتی این قوانین تصویب می شد ماها که در آن زمان هنوز سن و سالی برای تشخیص نداشتیم اما شما چی؟ پرسیدم کجا بودند این همه روشنفکران و تحصیل کردگان و میهن دوستان وقتی حتی قانون اساسی خود جمهوری اسلامی یکی یکی به اختیارات رهبری اضافه کرد و مجلس را از ملی به اسلامی تبدیل کرد و ولایت را مطلقه کرد و قوانین را یک به یک اسلامی تر و ضدبشری تر کرد؟ می پرسیدم چطور ممکنه در جامعه ما قوانین مجازات اسلامی را برای تصویب به مجلس بفرستند و راحت هم تصویب بشه و کسی در جامعه اعتراض نکنه؟
دوستم که همینطور به من زل زده بود سرش رو انداخت پایین و گفت ماها سرگرم درگیرهای با خودمون بودیم و اونا هم راحت هر چی خواستند انجام دادند!
گفتم خوبه که حداقل تو این صداقت را داری و میگی!
گرچه امروز که خودم می بینم چظور مدام قوانینی درجهت فشار بیشتر بر مردم و نابودی فرهنگ و هنر تصویب می کنند و هیچکس رو هم ککی نمی گزه متوجه شدم که سوالم از دوستم بیمورد بود! „frown“-Emoticon
مطمئنم که بخشی از جامعه ممکنه که اصلا به چنین اتفاقاتی توجه نکنند برخی هم بگند ای بابا جان انسان ها در خطره ما بیاییم به این چیزا اعتراض کنیم؟
کسی که میدونه ادبیات هویت فرهنگی اش است مطمئنم از چنین قوانینی همانند یک کشتار شوک میشه چون میدونه که ادبیات پهنه ای گسترده داره و گاهی حتی کلمات در مقابل ادبیات کم میاد و اگر کلماتی چون انگور و شراب که به نوعی « جان» ادبیات و شعر کلاسیک ما هستند را از ادبیاتمان بگیریم چه ضربه ای به آن وارد میشود …
به یاد بیژن در نخستین سالگرد وداع با او
یک سال گذشت …
در نخستین سالگرد در گذشت بیژن دادگری
ده ها تن از دوستان بیژن امروز در نخستین سالگرد نبود او بر مزارش گرد هم آمدند تا به یاد او بار دیگر سپاسگزار و قدردان تلاش و کوشش اش برای هم میهنانش باشند. ابتدا همه ساعت ۳ بعد از ظهر در مقابل سالن عزاداری قبرستان ملاتن گرد هم جمع شدند و بعد از ساعتی برمزارش، همه ی شرکت کنندگان به دعوت پدر و مادر بیژن در کافه ای که بیژن از خود به یادگار گذاشته حضور به هم رساندند. پدر و مادر بیژن متاسفانه خود به دلیل بیماری نتوانستند از امریکا به آلمان سفر کنند و همه جای خالی آنها را در مراسم احساس می کردند.
دیدن سنگ قبر بیژن با نقشه ی گربه ی «ایران خانوم» بیژن که روزی چندین بار نام اش را بر زبان می آورد و با عشق به او زنده بود و همچنین جنب و جوش نوه ی شیرین زبان خردسالش بر مزار خیلی دردناک بود.
درست یک سال پیش ۱۸ ژانویه بود که خبر درگذشت بیژن همه ی ایرانیان کلن را به سوگ نشاند. در این یک سال در باره ی بیژن و خصوصیات خوب انسانی اش بارها و بارها از طرف دوستان و دیگر هم میهنان به اشکال مختلف گفته شد اما هر بار احساس می کنم که کم گفتیم و باز هم باید گفت و گفت تا شاید کاراکتر او سرمشقی برای ما ایرانی های مهاجر و تبعیدی باشد که بیش از نیم قرن از میهن خود دور بود ولی هرگز عشق به مردم و سرزمینش را فراموش نکرد و دهه ها سال برای برقراری صلح و دوستی و برابری برای میهنش تلاش کرد. بیژن هر آنچه که برخی در شعار اعتقاد داشتند در عمل نشان داد. او نمونه ی بارزی برای یک فرد آزادیخواه و دمکرات بود که از هر قشر و افکار و عقیده ای با او دوست بودند و در کمک به انسان ها و هم میهن خود از هیچ چیز کوتاهی نمیکرد.
نزدیک به چهار دهه مدیر و مسئول یکی از کافه های روشنفکری مرکز شهر کلن که با سلیقه ی خود چه زیبا با آلات موسیقی ایرانی و هندی و غربی آراسته بود. کافه ای که همه ی ایرانیان کلن معتقدند به «وطن» آنها تبدیل شده بود. محل تجمع گروه ها و افراد مختلف با گرایشات متفاوت چپ و راست …
گرچه به دلیل کارش نمی توانست همیشه در همه ی برنامه های فرهنگی و سیاسی شرکت کند اما از هیچ چیز بی اطلاع نبود و نه تنها اخبار جهان و ایران بلکه اخبار ایرانیان در شهر را هم اغلب داشت.
دوست و همدمی که صادقانه با تو گفتگو میکرد و بر اساس تجارب و دانایی اش همیشه راهنمایی میکرد.
چقدر از او آموختم و چه صادقانه مشوقم در عرصه ی کار رسانه ای ام بود. نبود بیژن برای من خیلی ملموس و درد آوره و به همین دلیل هم در این یک سال رفتن به میدان مرکزی شهر که کافه ی بیژن در آنجا بود برایم عذاب آور است. به جز دیدارها و قرارهای با دوستان در کافه هر وقت برای خرید به مرکز شهر میرفتم همیشه به او هم سری میزدم و با اشتیاق برای یک نوشیدنی و گپی با بیژن به آنجا میرفتم. در این یک سال گذشته بارها بی اختیار به سمت کافه میرفتم ولی بین راه متوجه میشدم که بیژن نیست ….
امشب وقتی در کافه بودیم نوه ی چهار ساله ی بیژن عکس بیژن را که روی میزی به همراه دو عشق بیژن یعنی پرچم سه رنگ شیر و خورشید نشان و عکس مصدق تزیین شده بود به من نشان داد و به آلمانی گفت این پدر بزرگ من بیژن است. گفتم بله میدونم که چه پدر بزرگ خوبی داشتی. و بعد عکس مصدق را نشان داد و گفت و این هم دوست پدر بزرگم است … حسی توام با خنده و گریه به من دست داد ولی در مقابل کودک فقط خندیدم و گفتم پدر بزرگت چه دوست خوبی داشت …
یاد هر دو زنده باد و راهشان پایدار
اختر، ۱۷ ژانویه ۲۰۱۶، کلن
پ. ن:
به سهم خودم از دوستان بیژن آقایان حسین بهروز و مجید کریمی بخاطر زحمات و تلاش شان برای مراسم بیژن سپاسگزارم.
برای دیدن عکس ها به شکل بزرگ لطفا به روی یکی از عکس ها کلیک کنید و بعد با فلش سمت راست ادامه دهید.
این هم لینک مطلبی که چهار سال پیش در باره ی بیژن و کافه اش نوشته بودم.