به یاد یاسمن دختر دایی عزیزم

یاسمن عزیزم

دلم میخواد کمی باهات صحبت کنم شاید کمی آروم بشم. میدونم  با اینکه به خواب عمیقی رفتی ولی بیصبرانه منتظر هستی که بدونی همه  ما در این چند روز  چه کردیم و چه می کنیم و ما هم  مثل همیشه  مشتاق شنیدن صحبت های دلنشین تو هستیم که چه تند و تند و با لبخند و خنده  حرف میزدی حتی اگر در باره ی بیماریت بود.

یاسمن جان خاطرات کودکی تو به همراه دیگر بچه های فامیل هیچوقت یادم نمیره. وقتی از ایران خارج شدم فکر کنم چهار سال بیشتر سن نداشتی و بعد در آلمان وقتی که فکر کنم هفت سال سن داشتی با خواهر و مادر عزیزت برای ویزای کانادا پیش من آمده بودید  که مدت کوتاهی  با هم بودیم و دوباره به ایران برگشتید. همسایه آلمانی من سگ بزرگی داشت که تو و نرگس بیرون آپارتمان همش با او بازی می کردید.  بار بعد وقتی ترا دیدم  یک دختر زیبای جوان 20 ساله که برای مداوای بیماری ات به هلند آمده بودی. یادمه وقتی که شنیدم سرطان داری و خطرناک است چقدر گریه کردم ولی وقتی خودت را دیدم با روحیه ای که داشتی اصلا احساس نکردم که مریض هستی و به تو افتخار کردم که اینقدر مقاوم هستی و ضعف خودم برایم ملموس تر شد که چقدر سریع امیدم را از دست میدهم. از خودم بدم آمد و همان موقع پیش خود گفتم باید از یاسمن درس بگیرم که قوی باشم. یادمه حتی  به خودم اجازه نمیدادم وقتی ترا می بینم از تو در باره ی بیماریت سوال کنم.

مقاومت و مبارزه ی تو مقابل بیماری ات،  تلاش پیگیرت در تحصیل و دانشگاه و کار و امیدت به زندگی به همه ی ما فامیل و بستگان درس زندگی داد و از تو آموختیم که زندگی می تواند حتی در بدترین حالاتش هم شیرین باشد. یاسمن جان  چقدر زندگی  تو با عشق برای همه ی ما محسوس بود. یاسمن گلم میدونی تنها چیزی که ما را تسکین می دهد و خوشحال می کند اینست که تو  با تلاشت به آنچه که میخواستی در درس و کار رسیدی و چقدر خوشحالم که  بهترین استفاده را از زندگی کوتاهت کردی. زندگی کوتاه تو آنچنان پربار بود که وقتی به کارنامه ی زندگی ات نگاه می کنیم گویی عمری طولانی و طبیعی را طی کردی.

یاسمن نازنینم وقتی در کنسرت سیما بینا در هلند با همسر عزیزت وایبرند دیدمت نمیدونی چقدر خوشحال شدم. یادمه داشتم روی پله ها از بالا از شرکت کنندگان فیلم می گرفتم که تو به طرفم آمدی و با خوشحالی گفتی من به وایبرند گفتم اون خانم که دوربین دستشه باید خاله اختر باشه! یادت هست  چقدر خندیدیم وقتی که بعد از مصاحبه طولانی با تو و وایبرند متوجه شدم که بخش عظیمی از مصاحبه را ضبط نکردم چون من هم فیلم می گرفتم و هم می بایست حواسم به سوالات با شما باشد و توجه به دوربین که بر سه پایه نصب بود نکردم که باطری تمام شده؟  چقدر دلم برای آن خنده های قشنگت  تنگ شده! یادته همین چندی پیش در کلن  گفتم که من عاشق خنده های یاسمن هستم؟ خیلی خوشحالم که این جمله را بهت گفتم.  خیلی دلم میخواست که  این مستند سیما بینا را وقتی تمام شد بهت نشون بدم  تا وقتی به مصاحبه با تو و وایبرند برسیم دوباره به یاد اون شب کلی بخندیم. یاسمن جان  تصاویری که از تو مدام جلوی چشمم هست یکی تصویری از کودکی ات آخرین باری که با دایی امیر و خاله ملیح با بچه ها خونه تون بودیم توی امیر آباد بود. یک عکس هم از اون روز هست. یکی دیگه هم  تصاویر همون شب کنسرت و  تصاویرهمین دو سه هفته پیش در کلن خونه علی هست که باز هم چقدر خوش گذشت. یادم نمیره که با اینکه غده ی لعنتی زیر گوشت اینقدر بزرگ شده بود که به راحتی دیده میشد ولی وقتی برای اولین بار به خودم اجازه دادم و وضعیت بیماریت را پرسیدم با خنده ی زیبای همیشگی ات گفتی حالم خیلی خوبه و همه چیز عالی پیش میره…

یاسمن جان من بخاطر تو یه بخش کوچیکی از مصاحبه تو و وایبرند را که همین دوسه ماه پیش بود جدا کردم و اینجا توی وبلاگم و یوتیوب و فیس بوک میذارم تا هم تو و وایبرند ببینید و هم فامیل و دوستان

همیشه به یادت هستم و دوستت دارم دختر دایی کوچولوی زیبای من

4 Kommentare zu „به یاد یاسمن دختر دایی عزیزم“

  1. اختر جونی میدونی که هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق و این یاسمن جوان عاشق زندگی میدونم که تو خانواده عشق بزرگ شده و عشق ورزیدن را آموخته به مانند یاسمن های دیگری که دارید و مانا باشند که زندگی ادامه دارد

  2. برای من که اصلا از نزدیک ندیدمش خیلی غم انگیز بود وای بحال آنهاییکه خیلی به او نزدیک بودند / سرنوشت هر کسی یکجوری رغم میخوره و کاری از دست کسی برنمیاد / روحش شاد و روانش شاد باد و آرزوی صبر و تحمل اول برای مادرش و بعد پدرش و خواهر و برادر و سایر وابستگان دارم

Hinterlasse einen Kommentar